مولوی و عرفان | مولوی , مولانا ,تبیین مقامات سلوک از زبان مولانا, تفسیر , شعر

تبیین مقامات سلوک از زبان مولانا
تفسیر روان ابیات مثنوی، غزلیات شمس، فیه ما فیه، سخنرانی اساتید عرفان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مولوی و عرفان و آدرس molavipoet.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان پس از تایید در سایت ما قرار می‌گیرد.






Alternative content


کانال تلگرام صفحه اینستاگرام
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 30 شهريور 1395
نظرات

این تمثیل بسیار زیبا و رسا در تبیین مقامات سلوک، از خود مولوی است. او محبوب دلنشین خود را به آهو تشبیه می کند:


چون شوم نومید از آن آهو که مشکش دم به دم
در طلب می‌داردم از بوی و از بویایی ای؟
گر شود موسی بیاموزم جهودی را تمام
ور بود عیسی بگیرم ملت ترسایی ای
دیوان کبیر، غزل ۲۸۰۷

این طلب و مجذوبیت، در سه منزل و مرحله ظاهر می شود:

در مرحله اول، شخص رد پای آهو را می گیرد و می دود. ولی آهو خواستارانِ خود را همیشه با رد پا مشغول نمی دارد. پس از مدتی دویدن و طلبکاری، شخص طالب و عطشناک و دونده، از تعقیب ردپا بی نیاز می شود. از این پس، کمند تازه ای به گردن او می افتد و نشان تازه ای از آهو پیدا می کند که همان بوی عطر است. تا اینجا شریعت بود.از اینجا مرحله ی طریقت آغاز می شود. سالکانِ مرحله ی طریقت، با شنیدن بوی عطر به دنبال محبوب می دوند:
همچو صیادی سوی اشکار شد.

گام آهو دید و بر آثار شد
چندگاهش گام آهو در خورست
بعد از آن خود ناف آهو رهبرست
مثنوی، دفتر دوم،(ابیات ۱۶۱و۱۶۲)

و وقتی که این عطر، دویدن را سریعتر و شیرین تر و مقصد را نزدیک تر کرد، رفته رفته شبح آهو از دور به چشم می رسد. سالک، ملتهب تر و مشتاق تر می شود. تیزتر گام برمی دارد وتندتر می دود. نزدیک تر می شود تا آن که خود را در میدان مغناطیسی وجود آهو می بیند. آنجاست که به وادی حقیقت پا می نهد. از اثر عبور کرده، به صاحب اثر می رسد.

 


" قمار عاشقانه"دکتر سروش

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 25 شهريور 1395
نظرات


: ایضاح مفهومی واژه " راز " در بیتی از حافظ :

دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

ابتدا باید بین چهار کلمه که در زبان فارسی تقریبا به یک معنا به کار می روند تفکیک قائل شویم :

الف) مسئله ( problem) : مسئله نادانسته ای است که با تحقیق و جست و جو در منابع معرفت بخش به دانسته تبدیل می شود .

ب) معما ( puzzel ) : معما در واقع مسئله نما است، معما طرح مسئله ای غیر واقعی است که مطابق با وقع جلوه می دهد و برای فریب دادن ذهن و زبان است، مثلا در معمای : در اتاقی دو پدر و دو پسر حضور دارند، در این اتاق چند نفر هست؟، اگر بخواهیم مطابق با واقع و قواعد ریاضی پاسخ دهیم خب دو پسر و دو پدر چهار نفر می شوند اما چون این معما مطابق با واقع نیست و برای فریب کاری است پاسخ آن این می شود که یکی از نفرات هم پدر هست و هم پسر، در اتاق پدربزرگ و پدر و پسری حضور دارند که تعدادشان سه نفر می شود!

ج) راز ( secret ) : دانسته ای بین دو نفر که بر اثر عوامل متفاوتی چون جهل، نفرت، محبت و ... ممکن است فاش بشود و بقیه افراد هم از آن مطلع شوند.

د) راز ( mystrey ) : نادانسته ای که هیچ وقت حتی بر اثر تحقیق و جست و جو در منابع معرفتی به وسیله عقل به دانسته تبدیل نمی شود، موضوع بی پاسخی که توسط هیچ کسی بدان پاسخ داده نمی شود در واقع پاسخی معقول برای آن به هیچ عنوان یافت نمی شود.

به بیت مورد بحث باز گردیم، با توجه به این تفکیک واژه " راز " در بیت ذکر شده مطابق با تعریف سوم یا گزینه ج از تعاریف چهارگانه بالاست. موضوع و دانسته ای بین دو نفر که به دلایلی فاش می شود.

حال مثلا در بیت زیر :
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

کلمه " راز " در بیت بالا در حقیقت ( mystrey ) می باشد که با تفکر عاقلانه نمی توان پاسخی برای آن یافت .
با توجه به تفکیک چهار گانه ذکر شده در بالا، می توان تعریف صحیح واژه " راز " را در دواوین شاعران مبتنی بر سیاق( context ) متن، مشخص نمود.


خلاصه مصاحبه ای با مصطفی ملکیان با کمی دخل و تصرف !

برچسب‌ها: راز , بیت , حافظ ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1395
نظرات

کلوخ انداخنن تشنه در آب


دفتر دوم مثنوی


انسانِ عاشق تشنه ی دیدار حق و حقیقت است، اما دنیای مادی و وابستگی ها مانع دید او می شود. هر چه ما به این دنیا بیشتر دل بسته باشیم دیواری محکم تر بین ما و حقیقت پدیدار می شود که برداشتن آن به این آسانی ها نیست. از طرفی هر چه زمان می گذرد دیوار بلند تر و محکم تر و ما ناتوان تر می شویم. حتی هر کدام از بد خویی های ما خشتی است بر این دیوار ...
در این ابیات ، مولانا حکایت تشنه لبی را بازگو می کند که پشت دیواری گرفتار آمده و طرف دیگر دیوار جوی آبی روان است. تشنه لب، کلوخی از دیوار می کند و به آن سوی دیوار می اندازد و از صدای افتادن کلوخ در آب خشنود است. آب بانگ می زند که این چه کاری است آخر ؟!؟!؟ و مرد میگوید انداختن کلوخ در آب دو فایده دارد: اول اینکه منِ تشنه لب حتی همین صدای آب هم برایم شادی آفرین است که می شنوم. دوم اینکه، هر چه کلوخی را می کنم و به درون آب می اندازم این دیوار سست تر و کوتاه تر می شود و من به تو نزدیک تر.
مولانا در اینجا به "سجده " اشاره می کند. سر تعظیم فرود آوردن در برابر خداوند هم مانند همین کندن خشت از دیوار و تلاش برای وصول به حق است. بر آب حیات وقتی می توانی سجده کنی که این دیوار تن، رو به خرابی گذارد( اشاره به علایق مادی و دنیوی). هر که بر حق عاشق تر و تشنه تر است، کلوخ های بزرگتری از دیوار را زودتر می کند و دیوار را تخریب می کند. او از بانگ آب، مستِ مست است و دیگران چیزی جز صدای ظاهری آب را نمی شنوند.
در اینجا مولانا به نکته ی جالبی اشاره می کند: تا جوان هستی می توانی این دیوار را خراب کنی وگرنه وقتی به دوران پیری و فرتوتی رسیدی دیگر کندن خشت از دیوار به این راحتی امکان پذیر نیست. هم تو پیر و فرتوت شدی و هم اخلاقیات بد تو ریشه در تو دوانده و محکم تر شده و دیگر رهایی از آنها به این راحتی میسر نیست!
پس بجنبید که راه طولانی و زمان اندک است ...
کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب
بر لب جو بوده دیواری بلند
بر سر دیوار تشنهٔ دردمند
مانعش از آب آن دیوار بود
از پی آب، او چو ماهی زار بود
ناگهان انداخت او خشتی در آب
بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب
چون خطاب یار شیرین لذیذ
مست کرد آن بانگ آبش چون نبیذ
از صفای بانگ آب آن ممتحَن
گشت خشت‌انداز، از آنجا خشت‌کَن
آب می‌زد بانگ یعنی: هی! تو را
فایده چه زین زدن خشتی مرا؟
تشنه گفت: آبا! مرا دو فایده‌ست
من ازین صنعت ندارم هیچ دست
فایدهٔ اول سماع بانگ آب
کو بود مر تشنگان را چون رباب ...
فایدهٔ دیگر، که هر خشتی کزین
بر کنم آیم سوی ماء مَعین ( آب خوشگوار )
کز کمی خشت، دیوار بلند
پست‌تر گردد بهر دفعه که کند
پستی دیوار قربی می‌شود
فصل او درمان وصلی می‌بود
سجده ، آمد کندن خشت لَزِب ( سخت و چسبان )
موجب قربی که واسجُد واقترب ( سجده کن و پیشتر بیا )
تا که این دیوار عالی‌گردنست
مانع این سر فرود آوردنست
سجده نتوان کرد بر آب حیات
تا نیابم زین تن خاکی نجات
بر سر دیوار هر کو تشنه‌تر
زودتر بر می‌کند خشت و مَدَر (گِل)
هر که عاشق تر بود بر بانگ آب
او کلوخ زفت‌تر کَند از حجاب ( گران و ضخیم )
او ز بانگ آب ، پر مَی تا عُنُق ( کسی که زیاد شراب نوشیده )
نشنود بیگانه جز بانگ بُلُق
ای خنک آن را که او ایام پیش
مغتنم دارد گزارد وام خویش
اندر آن ایام، کش قدرت بود
صحت و زور دل و قوت بود
وان جوانی همچو باغ سبز و تر
می‌رساند بی دریغی بار و بر ...
پیش از آن کایام پیری در رسد
گردنت بندد به حَبل مِن مَسَد( طنابی از لیف خرما )
رفته نطق و طعم و دندانها ز کار
روز بیگه ، لاشه لنگ و ره دراز
کارگه ویران، عمل رفته ز ساز
بیخ های خوی بد محکم شده
قُوَّتِ بر کندنِ آن کم شده

MolaviPoet@

برچسب‌ها: کلوخ , انداختن , تشنه ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 14 شهريور 1395
نظرات

کار مهمی که پیامبران کردند


آوردن معنا و محوری تازه برای زندگی بود ،
نه نحوه ی تازه ای از زندگی.

گفتند اگر تجارت می کنید
اگر ازدواج می کنید
اگر حج می روید
اگر قربانی می کنید
اگر دوستی می ورزید
اگر جنگ می کنید
همه را عطف به کانون معنایی تازه و به خاطر آن انجام دهید...

عبادات را هم برای تأمین و حفظ آن کانون معنایی تعلیم دادند...

اگر پیامبر اسلام احکامی اجتماعی آورده ، این احکام متکی به عرفیات جامعه بود و عمدتاً به کار فصل خصومات می آمد...

مورخان و فقها گفته اند ٩٩ درصد احکام اجتماعی اسلام ، امضایی اند و در جامعه ی عربی سابقه داشته اند...

یعنی پیامبر بر همان آدابی که در جامعه ی عربی جاری بوده ، صحه گذاشته و بدانها مشروعیت بخشیده و با تغییرات و تعدیلاتی به درون شرع اسلام آورده است...

و لذا به راحتی می توان گمان زد که اگر پیامبر در عصر ما ظهور میکرد ، بدون دست زدن به کثیری از اَشکال زندگی امروزین ، محور و کانون معنوی جدیدی برای زندگی می آورد.

یعنی نه یک نظریه ی علمی- فلسفی جدیدی عرضه می کرد و نه یک نظام تکنولوژیک – صنعتی تازه ای ، بلکه با قبول عرف عصر از مردم می خواست تا حیاتشان را به کانون معنوی دین معطوف کنند.

اصلاح دینی هم در عصر جدید معنایی غیر از این ندارد و به جای انکه به ترمیم فقه و حقوق همت در بندد به احیا و بسط تجربه نبوی اهتمام میورزد.

مصلحان باید از گوهر دین آعاز کنند و صدفهای عصر را در خدمت ان بنهند.

پاره ای از برابری های حقوقی که لیبرال ها از انها دفاع میکنند در بدو تولد لیبرالیزم جزِی مطالبات آنها نبوده.
مثلا برابری زن ومرد در قرون هفده و شانزده مطلقا مطرح نبوده و در اواخر ١٩و اوایل٢٠ بود که این حق به زنان داده شد تا رای بدهند.

نفی بردگی در قرن ١٨ روی داد و از آن پس بود که بردگان با اربابان سابق خود حقوق برابر پیدا کردند.

از طرفی دیگر جای انکار نیست که در اسلام نابرابری های حقوقی فراوان وجود دارد ،

از جمله نابرابری میان عبد و مولا ، نابرابری حقوقی زن و مرد و نابرابری حقوقی مسلمان و غیر مسلمان در جامعه ی اسلامی.
این نابرابری ها از مسلمات فقه اسلامی است و فقهای فرقین بر آنها اجماع دارند.

حال سوال این است که این نابرابری های حقوقی جزء ذاتیات اسلامند یا جزء عرضیات اسلام؟

پاسخ صریح من این است که این نابرابری ها جزء عرضیاتند و لذا بنا به تعریف می توانستند غیر از این باشند.

به طور کلی تمام نظام حقوقی اسلام جزء عرضیات اسلام است.

نباید «مقاصد شارع» را با «راه نیل به آن مقاصد» یکی دانست.

اینها منبعث از شرایطی هستند که پیامبر در آنها مبعوث شدند و به هیچ وجه جز ارزشهای مطلق انسانی محسوب نمیشوند،

و به همین سبب میتوانند مشمول اجتهادات عصری واقع شوند و جای خود را به عرفیات و آداب و ارزشهای دیگر بدهند و همچنان حافظ مقاصد شارع باشند.


اخلاق خدايان

MolaviPoet@

 

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 12 شهريور 1395
نظرات

 مرگ در اندیشه مولانا


استاد مصطفي ملكيان مي فرمايد:مولانا معتقد است كه عشق به خدا هرچقدر افزايش پيدا كند، ترس از مرگ كاهش مي‌يابد. باور به وجود خدا به تنهايي در تقليل ترس از مرگ تاثيري ندارد و عشق به خدا است كه موجب كاهش اين پديده مي‌شود.
به نظر مي‌رسد كه مولانا در باب كاهش ترس از مرگ فكر كرده است. هرچند آن را نظام مند بيان نكرده است، اما در مثنوي به هفت عامل (در جاهاي مختلف و به صورت پراكنده) اشاره مي‌كند كه باعث تقليل اين پديده مي‌شود.


١-دل «نابستن» به چيزها ترس از مرگ را كاهش مي‌دهد.
٢-مولانا و ديگر عرفا مانند غزالي اعتقاد دارند كه زياده روي در استفاده از لذات دنيا ترس از مرگ را افزايش مي‌دهد.
٣-ديگر عاملي كه مولانا آن را تاثيرگذار در ازدياد ترس از مرگ مي‌داند، خودشيفتگي است. مولانا توصيه مي‌كند كه هرچه مي‌توانيد خود را در برابر ديگران فرو بكاهيد تا ترس از مرگ در شما كاهش پيدا كند.
٤-مولانا به عادت كردن به رنج اشاره مي‌كند و مي‌گويد كه رنج‌هاي زندگي جزيي از مرگ هستند. اگر با اين جزءِ بتوانيد كنار بياييد و آشتي كنيد با رنج كل هم كه مرگ باشد مي‌توانيد آشتي كنيد.
٥-مولانا بين اخلاقي زندگي كردن و ترس از مرگ هم نسبت بر‌قرار مي‌كند و مي‌گويد هرچي اخلاقي‌تر زندگي كنيد، ترس از مرگ در زندگي شما كاهش پيدا مي‌كند.
٦- تا هنگامي كه مي‌خواهي نادانسته‌ها را به دانسته تبديل كنيد و نه اينكه دانسته‌ها را به كرده، ترس از مرگ در شما كاهش نمي‌يابد.
٧-مولانا معتقد است كه عشق به خدا هرچقدر افزايش پيدا كند، ترس از مرگ كاهش مي‌يابد. باور به وجود خدا به تنهايي در تقليل ترس از مرگ تاثيري ندارد و عشق به خدا است كه موجب كاهش اين پديده مي‌شود.
در آخر بايد به اين نكته اشاره كرد كه مولانا از جمله كساني است كه معتقد است باور به وجود جهان ديگرترس از مرگ را كاهش مي‌دهد و هرچقدر اين باور قوي‌تر باشد، ترس بيشتر كاهش پيدا مي‌كند.


*******

دكتر محمدعلی موحد مفهوم «تمنای مرگ» را در اندیشه‌های شمس و مولانا تشریح کرده ومي فرمايد: شمس تمنای مرگ را معیار و محک خلوص ایمان می‌داند.
شمس تبریزی که مرگ را نوید ملاقات خدا می‌داند، دلیلی نمی‌بیند که کسی در مرگ دیگری ماتم بگیرد.
دكترموحد اضافه مي كند:انسان زمانی که چشم می‌گشاید، خود را در برابر دو راز بزرگ زندگی و مرگ می‌بیند؛ نه آمدن در اختیار ماست و نه رفتن. آمدن ما با ناآگاهی بوده و چیزی درباره‌اش نمی‌دانیم، اما رفتن‌مان به دلیل مسبوق به آگاهی بودن بسیار گران و سنگین است. کشیدن بار گران معمای حیات و مواجهه با بن‌بست مرگ برای ما بسیار دشوار است.
دكترموحد با اشاره به این‌که گرامی‌ترین برتری بشر بر سایر موجودات، آگاهی اوست، اظهارمي كند: درنگ درباره‌ی مرگ و احساس درماندگی در برابر مرگ هم محصول آگاهی است. سایر جانوران که از این امتیاز برخوردار نیستند، نه در پی معنای زندگی هستند و نه مرگ برای‌شان معماست. چنین است که انسان‌ها هم برای خلاصی از اندیشه‌ مرگ و زندگی، دانسته و ندانسته از مزیت آگاهی بیزاری می‌جویند و می‌خواهند کاری کنند که از آگاهی فاصله بگیرند و دست در دامن مخدرهایی می‌زنند که آن‌ها را گرچه برای مدتی کوتاه از عالم آگاهی و هوشیاری و درنگ در باب آن دو راز بزرگ بیرون ببرد.
او یادآور شد: آن عالم مستی و بی‌خبری چیزی جز حجابی موقتی برای آگاهی و هوشیاری نیست. تنها مخدرات و مسکرات هم نیستند که انسان برای نجات از مزه‌ی تلخ آگاهی و هوشیاری به آن‌ها پناه می‌برد؛ عوامل سکرآور محترمانه تر دیگری در دسترس انسان‌ها قرار دارد که تأثیرشان در پر کردن زمان زندگی و باقی نگذاشتن فرصت برای تفکر کم‌تر از تأثیر مواد مخدر نیست؛ مهم‌ترین آن‌ها کار است که انسان‌ها را به خود مشغول می‌دارد.

دكترموحد تصریح کرد: یکی از راه‌های اصلی برای فهم شمس و مولانا، ارجاع آن‌ها به یکدیگر است. سخنان این دو بزرگوار مفسر یکدیگرند و می‌توان سرچشمه‌ی بسیاری از رویکردهای مولانا را در آموزه‌های شمس جست و سرچشمه بسیاری از اشارات شمس را در آثار مولانا یافت. مقالات شمس و مثنوی مولانا را می‌توان صدر و ذیل یک دستگاه فکری دانست که محکمات و متشابهات یکی در محکمات و متشابهات دیگری معنا می‌شود.

او سپس تأکید کرد: در دست نبودن مقالات سبب انحراف عظیمی در تفسیر مثنوی بوده که اندیشه مفسران را به آرا و مکتب ابی عربی معطوف کرده است. کشف مقالات نقطه عطفی در برخورد با مثنوی به شمار می‌آید و از همین‌رو حق آن است که هر قطعه‌ای را که از مقالات شمس می‌خوانیم، از بازتابش در مثنوی مولانا نیز یاد کنیم.
او همچنين گفت: شمس معتقد است که سالک آگاه باید در حالت
انتظار مرگ باشد و اگر هنوز چنین حالتی پیدا نکرده است، باید بکوشد تا آن را حاصل کند.
دكترموحد درباره‌ی انتظار و منتظر مرگ بودن گفت: البته انتظار با دلهره و تب و تاب همراه است، اما دلهره و انتظاری که مورد نظر شمس است، دلهره‌ برخا سته از شور وشوق

 است
او پس از بازخوانی تکه‌ای از حکایت شمس خجندی در مقالات شمس به بیان بازتاب این قصه در مثنوی پرداخت و ابراز کرد: مولانا قصه را از محور یک شخص خاص خارج می‌کند و مراسم عزاداری را به شیعیان حلب نسبت می‌دهد که روز عاشورا در یکی از دروازه‌های این شهر عزاداری می‌کردند،‌ شاعری از دروازه وارد می‌شود و از علت عزاداری سؤال می‌کند.

این پژوهشگر با اشاره به آیاتی از قرآن درباره‌ی مرگ و انعکاس آن‌ها در اندیشه‌های شمس و مولانا، تصریح کرد: در نگاه شمس هیچ گسستگی‌ای میان زندگی این دنیا و یوم الحساب پیدا نیست.

دكترموحد سپس به پنج تعبیر شمس از یک آیه‌ی قرآن و حدیث پیامبر (ص) و انعکاس این معانی در شعرهای مولانا پرداخت و ابراز کرد: شمس تمنای مرگ را معیار و محک خلوص ایمان می‌داند. اینک باید پرسید تمنای مرگ به چه معناست؟ آیا معنای آن بیزاری از دنیا و گریز از زندگی است؟ می‌دانیم که شمس با ریاضت و چله‌نشینی و ترک دنیا میانه‌ای ندارد.

او با اشاره به فراوان بودن شکایت از زمین و زمان و فلک کج‌مدار در دیوان‌های شاعران یادآوری کرد: در کتاب کوچک «شمس تبریزی» فصلی با عنوان جهان شادمانه شمس نوشته‌ام و با آوردن تکه‌هایی از مقالات می‌خواهم این معنا را روشن کنم که شمس نه دشمن زندگی بلکه شیفته‌ی آن است. حدیث شمس را باید شاعرانه خواند. او دیوان ندارد، اما شاعرترین شاعران ماست. همین که از یک حدیث تصاویر متعدد ارائه می‌دهد، کار یک هنرمند است.

موحد سپس بیان کرد: مولانا نیز سرور و بهجت ناپیدا کرانه را تصویر می‌کند. غزلی مردف به «عیش» دارد که در آثار هیچ شاعری یافت نمی‌شود. بی من بودن و با شاه جهان تنها بودن عالمی دیگر است که در این جهان تنها می‌توان مژده آن را دریافت. اشتیاق مرگ تمنای موت نیست؛ تمنای حیات است و مرگِ بی‌مرگی است.

او افزود: تمنای مرگ، تمنای زندگی جاودان و غوطه خوردن در ابدیتی همیشه زنده و تابنده است. اگر فکر می‌کنید عزیز کرده‌ی خدا هستید، تمنای مرگ کنید.


*******
دکتر ایرج شهبازی "مرگ‌ در اندیشه مولانا" را این چنین بیان مي كند: مولانا راوی عدم است و ما را به­ سوی عدمی سراسر از هستی فرامی‌­خواند و در سرتاسر مثنوی پیامی جز دعوت به نیستان عدم ندارد. دعوت به سوی عدم و مرگ برای او نه ترساننده است و نه درد و رنج و فشاری دارد. در واقع مولانا مرگ را عروسی جان با خدا می‌داند.


اما مولانا همه انسان­‌ها را به اندیشه دربارۀ مرگ دعوت می­‌کند. انسان­‌ها با اندیشه دربارۀ مرگ می‌­توانند رویارویی بهتری با مرگ داشته باشند. مرگ از موقعیت­‌های مرزی است که خود حقیقی انسان­‌ها منکشف می­‌شود. مرگ به گفته قرآن برای هرکسی تجسم اعمال اوست. بسته به اعمالی که داریم می‌توانیم ترس از مرگ را در خود برطرف سازیم.

منابع:

-هفت دليل مولانا به نقل از : مرگ از منظر مولانا به روايت دكتر مصطفي ملكيان درموسسه فرهنگي سروش مولانا
-به نقل از چهارمين درس گفتار دكتر محمدعلي موحددر بنياد شمس ومولانادر cdتصويري ايشان
-به نقل از سخنراني دكتر ايرج شهبازي در موسسه فرهنگي سروش مولانا

جمع آوري به همّت ساراصالحي

برچسب‌ها: مرگ , اندیشه , مولوی ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 3 شهريور 1395
نظرات

سیمای حضرت مسیح درمثنوی سیمایی روحانی و استثنایی است.


عنوان " کلمه " و " روح الله " ، او را از حیث ولادت به حضرت آدم و از لحاظ فرجام به حضرت ادریس شبیه می سازد و از سایر انبیا متمایز میکند.
در داستان ولادت عیسی که در مثنوی بر مبنای قرآن کریم استوار شده است، هیچ چیز جالبتر از حمل یافتن مریم از روح القدس نیست.

دید مریم صورتی بس جان‌فزا
جان‌فزایی دلربایی در خلا

پیش او بر رست از روی زمین
چون مه وخورشید آن روح الامین

لرزه بر اعضای مریم اوفتاد
کو برهنه بود و ترسید از فساد

گشت بی‌خود مریم و در بی‌خودی
گفت بجهم در پناه ایزدی

مریم به هنگام برهنگی صورت جوان زیبا و جانفزایی را میبیند که گویی از زمین به یکباره روییده باشد وحشتزده به خدا پناه میبرد اما آن جوان (روح الامین) او را از وحشت باز میدارد و میگوید تو از من به حق پناه می بری(اعوذ آری) در حالیکه من خودِ آن پناهم. من امین حضرت حقم، از من فاصله مگیر.

تو همی‌گیری پناه ازمن به حق
من نگاریدهٔ پناهم در سبق

آن پناهم من که مخلصهات بوذ
تو اَعوذ آری و من خود آن اَعوذ

بانگ بر وی زد نمودار کرم
که امین حضرتم از من مَرَم

روح القدس، مریم را به عیسی بشارت میدهد و به او چنان روح و نفخه ای میبخشد که کرامات آن در وجود حضرت مسیح متجلی میشود.
حالِ عیسی ورای سایر آدمیان است چنانکه خداوند بعد خلق آدمیان در آنها روح دمیده است اما عیسی خلقتش هم به وسیله روح انجام شده است.
این همان یکرنگی یا صورتی از اتحاد لاهوت و ناسوت در وجود عیسی میباشد و نشانه ی رفع دوئیت بین روح و جسم است.

مولانا در داستان خم عیسی به این بیرنگی اشاره دارد.
داستان از این قراراست که مریم عیسی را در کودکی به آموختن حرفه ی رنگرزی در نزد استاد می گمارد.
یک روز در غیاب استاد، عیسی همه جامه ها را که رنگهای مختلفی میخواستند در یک خم رنگرزی می اندازد و به هر رنگی که جامه ها میبایست بود، از خم بیرون می آورد.

او ز یک رنگی عیسی بو نداشت
وز مزاج خمِّ عیسی خو نداشت

جامهٔ صد رنگ از آن خم صفا
ساده و یک‌رنگ گشتی چون صبا

مولانا میگوید، یک رنگی خاصیت و مزاج خُم حضرت عیسی است، و اتصال او با عالم روح متضمن مفهوم این یک رنگی اوست.

صحنه بشارت مریم در انجیل لوقا (باب اول ـ آیات 31 ـ 32) چنین آمده است:
فرشته به او گفت: ای مریم ترسان مباش زیرا که نزد خدا نعمت یافته پسری به دنیا می آوری که عیسی نام دارد...


در سوره آل عمران (آیات 45 ـ 51) همین رخداد چنین بیان شده است:
و ملائک به مریم گفتند که خدا تو را به کلمه ای که نامش مسیح عیسی ابن مریم است، بشارت می دهد... چنانکه در سوره مریم (16 ـ 21) آمده است: یاد کن از احوال مریم آن روز که برای عبادت در کنجی عزلت گزید و ما روح خود را به صورت جوانی زیباروی به سوی او فرستادیم...

و اینک دنباله داستان را از زبان مولانا بشنویم:

بانگ بر وي زد نمودار کرم
که امين حضرتم از من مرم

از سرافرازان عزت سرمکش
از چنين خوش محرمان خود درمکش

از وجودم مي گريزي در عدم
در عدم من شاهم و صاحب علم

مريما بنگر که نقش مشکلم
هم هلالم هم خيال اندر دلم

چون خيالي در دلت آمد نشست
هر کجا که مي گريزي با توست

جز خيالي عارضي باطلي
کو بود چون صبح کاذب آفلي

من چو صبح صادقم از نور رب
که نگردد گرد روزم هيچ شب

هين مکن لاحول عمران زاده ام
که ز لاحول اين طرف افتاده ام

مر مرا اصل و غذا لاحول بود
نور لاحولي که پيش از قول بود

تو همي گيري پناه ازمن به حق
من نگاريده پناهم در سبق
آن پناهم من که مخلصهات بوذ
تو اعوذ آري و من خود آن اعوذ

آفتي نبود بتر از ناشناخت
تو بر يار و نداني عشق باخت

يار را اغيار پنداري همي
شاديي را نام بنهادي غمي

اينچنين نخلي که لطف يار ماست
چونک ما دزديم نخلش دار ماست

اينچنين مشکين که زلف مير ماست
چونک بي عقليم اين زنجير ماست

اينچنين لطفي چو نيلي مي رود
چونک فرعونيم چون خون مي شود

خون همي گويد من آبم هين مريز
يوسفم گرگ از توم اي پر ستيز

تو نمي بيني که يار بردبار
چونک با او ضد شدي گردد چو مار

مثنوى معنوى- دفتر سوم، بخش ١٨٠

نيّر طهورى

برچسب‌ها: مسیح , مثنوی , مریم , مولوی ,

با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود