مولوی و عرفان | مولوی , مولانا ,دینداری, تفسیر , شعر

دینداری
تفسیر روان ابیات مثنوی، غزلیات شمس، فیه ما فیه، سخنرانی اساتید عرفان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مولوی و عرفان و آدرس molavipoet.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان پس از تایید در سایت ما قرار می‌گیرد.






Alternative content


کانال تلگرام صفحه اینستاگرام
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 23 مرداد 1395
نظرات

دینداری ، دکترعبدالکریم سروش

عموم دینداران کمتر می توانند از ایمان خود فاصله بگیرند و از بیرون یا از بالا در آن نظر کنند.

گویی شرط دینداری آن است که آدمی در دیانت خویش نقادانه نظر نکند،و آنچه را که دارد بی چون و چرا و بدونِ پرسش و کنکاش مجدد و مکرر حفظ کند.

اما شخص دیندار باید آنچنان هاضمه قوی و ظرفیت فراخی داشته باشد که هراز چندگاه به آنچه می کند و می اندیشد و اعتقاد می ورزد دوباره بنگرد و آنها را از غربال دانش ها و تاملات جدید بگذراند
و پا به پای تکامل معنوی و فکری
تکامل ایمانی نیز بیابد
و هر روز از خود بپرسد که آنچه در آن غوطه ور است چیست و چرا به آن روی آورده است.

انسان مختار و مکلف و عاقل،اگر عاقلانه و مختارانه به امری روی آورد لاجرم اقبالش مبتنی بر دلیلی خواهد بود.
ایمان آوردن نمی تواند و نمی باید امری تقلیدی باشد
امّا همه می دانیم که ممکن است دلایلی را که پیشتر بر پذیرش و انجام کاری داشته ایم چه بسا امروز در نظرمان چهره و جلوه دیگری داشته باشند.

آدمی حاضر است در طول زندگی خویش بارها جامه ها،دوستان،خانه و روابط خویش با دیگران را دگرگون کند،امّا دیر آماده و متفطّن می گردد که باید ایمان خود را نیز نو کند،یعنی باید از نو در آنچه که داشته و بدان اعتقاد می ورزیده نظر کرده و پا به پای بالا آمدنِ سایر شئون و سطوح هستیِ خویشِ،ایمان خود را نیز ارتقاء بخشیده و از منظر رفیع تری در آن نظر کند.

این امر به نوعی جراحی نامهربانانه نسبت به دین می ماند،و لذا برخی از این کار حذر می نمایند و گمان می کنند که اینگونه نگریستن ها با قوّت ایمان منافات دارد.
امّا در حقیقت چنین نیست.
تجدید نظر در آنچه که آدمی داردو عزیز می شمارد
در واقع تجدید نظری است برای
صیقلی کردن
غبارزدایی
تجدید نظری است برای
بهتر دیدن
بهتر شناختن
و بیشتر دوست داشتن.

لذا ما باید هر روز خود را در معرض پرسش های نو قرار دهیم،و از خود بپرسیم که چرا اکنون اینگونه هستیم و چرا بدینجا رسیده ایم و به راه دیگر نمی روییم یا نرفته ایم.

در این جهان پرسش ها به اعتباری بر دو دسته اند:
پرسش های کهنه شونده و پرسش های کهنگی ناپذیر.

عرصه فلسفه و عرصه دین،عرصه هایی هستند که پرسش های آنها هرگز کهنگی نمی پذیرند.
در واقع اینگونه پرسش ها لازمه " این چنین بودن آدمی " هستند و هیچگونه خاستگاه دیگری ندارند.
یعنی ناشی از القاء و تلقین و وسوسه و توطئه نمی باشند.
تا آدمی،آدمی است این پرسش ها نیز با وجودِ وی همراهند.
چرا که از لوازم و خصوصیات وجود آدمی محسوب می شوند.

بنابراین اگر برای کسی اینگونه پرسش ها نو نشود و همواره تازه و پر طراوت نباشد،باید در شکوفایی شخصیت انسانی خود تردید نماید.

این امور یکبار و برای همیشه پاسخ نمى یابند،بلکه آدمی می تواند از ارتفاعات و مناظر مختلف در آنها بنگرد و نکته های تازه بیاموزد...

1367مسجد اقدسیه تهران،

برچسب‌ها: دینداری , ایمان , سروش ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 20 مرداد 1395
نظرات


خیال مرگ


"برای صادق هدایت "
تنها مرگ است که دروغ نمی گوید

همیشه بیشتر وقت ها که در اطاقم هستم عکسی که بر دیوار میخکوب شده است نظررا جلب می کند. سعی می کنم یک طوری با این عکس ارتباط برقرار کنم .بارها این عکس را در دنیای خود ساخته ام تصمر می کنم و بیشتر برای دیدنش وقت صرف میکنم .این عکس مرا به دور دست خاطرات گذشته ام می برد .


درون عکس چیز های زیادی است که بتوان در آن فکر کرد ،یک جوی آب که پهنایش به یک متر نمی رسید جاری بود و پیرمردی که با دست های استخوانیش تار می زد ولی به وضوح احتیاج را در نگاهش می خواندم .شاید هم تا مرگ فاصله ای نداشت .دیواره سنگی که فرو ریخته بود ،گو اینکه به یاد می آورد تمام پناهگاه های روح است که ویران شده است .


پیرمرد با حالت عجیبی داشت تار می نواخت .صدای آن را در گوشم احساس می کردم و .......زنی که از دور انگار پیر مرد را می پائید و سیب های سفید بهاری را دانه دانه در سبد جا به جا می کرد .و کبوتری که میل پرواز داشت و مجالی نمی دیدم که زندگی به دلخواهش باشد او را از همه دور می یافتم و مشخص بود با دیگران فرق دارد .
*
نمی دانم به من چه ربطی داشت که فکرم را متوجه آنها کنم ولی به دوش کشیدن آرزو ها آنقدر هم آسان نیست .او اینجا در اطاقم بود و من دروغ نمی توانستم بگویم .باید چشم هایم را می بستم ،چون چشم های بی حس وبی حرکت آن سگ پیر گر گرفته قاب عکس آزارم می داد .


وقتی چشم هایم را بستم مانند یک خواب ژرف و بی پایان لحظاتی را با مرد تارزن درون عکس سرکردم . آدم باید خیلی دیوانه باشد که تمام احساسات خویش را نادیده بگیرد .برای من که در خلوت اطاقم کسی نبود این عکس با تمام پنجره هایش حکم مونسی داشت .احساس عجیبی به این عکس داشتم .گاهی می دیدم سگ گر گرفته آن عکس هستم بی روح و سرد و آدم هائی طماع مثل زن آن عکس چشم های طمعشان به سبدهای پر از سیب است .پرفریب وآن چنان که هست.
*
درون عکس یک دنیا بود .دنیائی محو که جلویم مجسم می شدند ،شاید همه اینها را خودم ایجاد کرده بودم .درسایه این دیوارها دنیائی را می دیدم درون آدم هائی که هردم آهنگ رنج می نوازند .مردمی که به دنیائی دیگر تعلق دارند و به اشتباه به این دنیا پا گذاشته اند.آنها در سایه دیوار ،سایه های روشن زندگی را درک می کنند و می دانندکه گریزی نیست .مرگ آنچنان پنجه تقدیر را می شکافد که زندگی با تمام بزرگیش به یک باره اتفاقی تلقی می شود .این شناخت واقعیت هاست شناختی که نمیتوان در چهره تک تک افراد جستجو کرد و اسیر پوچی که موج می زند و آدمی را نابود می کند .


آن زن با خنده ای نادیدنی چنان لبخند می زند که انگار می خواهد مرگ امید پیرمرد را بازی و تمسخر ببیند ،گرمی جاه و شهوت سراسر وجودش را پر کرده بود و به نظر من او می خواست پیرمرد بمیرد و تارش را به تاراج ببرد
*.
چند وقتی به همین منوال گذشت و من هرروز رو به روی عکس می نشستم و خودم را در دنیای آن عکس و نقاشی هایش می دیدم .
یک شب خسته و درمانده سرم را روی بالش گذاشتم و به آن عکس نگاه کردم ،چشم هایم را بستم و در خیالم پرواز کردم ،زمانی ومکانی نبود ،حصارها ودیوارها نبود ،ولی خودم را با دنیای پیرمرد تارزن هم آهنگ می دیدم ،به گذشته خودم برگشتم و به دنیای بی حرکتم و چنان مدهوش و محو خودم بودم که صدای در را نشنیدم ،صدای "تق تق"در مرا به خود آورد.در چند دفعه کوبیده شد بلند شدم کلید را چرخاندم ......
*
آه ، باور نمی کردم .پیرمردی گوژپشت با تاری به دست آهسته ،آهسته وارد شد ،نمی دانستم آیا او همان پیرمرد تارزن قاب عکس است یا نه ،نگاهی به عکس انداختم نه پیرمرد را دیدم نه آن زن را،سرم گیج می رفت و صحنه ای را که می دیدم باور نمی کردم .

نگاهی سرد به تمام اندامم انداخت ،زنجیری به دور تار بسته بود ،اولش فکرمیکردم با حالت احمقانه ای میخواهد تارش را تزئین کند ولی این قلاده آن سگ گر گرفته بود ،شاید سگ بی چاره با از دست دادنش خیلی ناراحت باشد .

چهره اندوه بارش را نگاه کردم ،مثل زندگی خودم پر از غم و افسوس بود .دوست داشتم تیشه ای داشتم و تمام پایه های غم واندوه زندگیم را ویران می کردم .باز به پیرمرد نگاهی انداختم می خواستم بدانم آیا او حرفی برای گفتن دارد .ولی احساس ظاهرش هزاران حرف بود .

او دنیائی ازدردها وپژواکی ازهمه سرکوفت ها بود من به نادانی تصویری گنگ ازاو داشتم .حالا او در مقابلم بود ،بدون انکه بنشیند در سایه کورسوی اطاقم بی آنکه حرفی زده باشد خودم را با او وفق دادم .من که خودم مثل شمع سقا خانه در انزوا بودم ،حالا کسی سراغم آمده بود ،شاید شمعی دیگر که می خواست آرام آرام در مقابل چشمانم بسوزد.


بی آنکه به خود بیندیشم، از او ،آمدنش را سوال کردم .خمیده وخسته از زندگی ،درمانده به من وامانده رسیده بود ،بعد لبانش را حرکتی داد و گفت:


شاید به این دنیا نبایستی می آمدم چون وقتی می آئیم در بوته داوری قرار می گیریم و دیگران درکت نمی کنند

برچسب‌ها: خیال , مرگ , صادق , هدایت ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 1 مرداد 1395
نظرات

به نام خدا


قرآن زندگی دنیا را به "بازی" تشبیه می کند تا بر پوچی و عبث بودن آن تاکید کند.اما کمتر به این نکته توجه می شود که تعبیر قرآنی به طور ضمنی اذعان می کند که این بازی،مادام که گرم آن هستی،مفرح و معنادار هم هست."بازی" را از دو زوایه می توان دید: برای کسی که گرم بازی است،تمام حرکات و رفتارها،معطوف به غایت از پیش تعریف شده است - برای مثال، تمام تلاش ات باید معطوف به آن باشد که توپ را به دروازه ی حریف بزنی - و این غایت مندی،به معنای مهمی به رفتار بازیگران معنا می بخشد.

اما کسی که از بازی کنار می نشیند،عرقش خشک می شود و بازی را از بیرون نگاه می کند، چه بسااز خود بپرسد که اینهمه برای چیست؟ چه معنا دارد که گروهی انسان بالغ این طور غافلانه به دنبال یک توپ از این سوی میدان به آن سوی دیگر می دوند،واین طور هیجان زده و پر شور فریاد می کشند و عرق می ریزند؟!
نگاه از بیرون، ناظر را با "پرسش معنا" رو به رو می کند.

اما یافتن غایتی برای بازی ورای خود بازی کار دشواری است، و اگر فرد نتواند آن غایت فرا-بازی را بیابد،خود را با بحران بی معنایی رو به رو می بیند،و بازی را به معنای مهمی عبث می یابد.نگاه پوچ انگارانه ی ادبیات دینی نسبت به دنیا بیشتر ناشی از این نگاه کنار گود است. نخستین کار نبی این است که مارا از گرماگرم بازی به جایگاه تماشاچی بکشاند،و پرسش از معنای بازی را پیش روی ما بگذارد،و وقتی که از پاسخ درماندیم،پاسخ خودش را که پیام استعلایی دین است، به گوش ما زمزمه کند. اما خواه آن پیام را بپذیریم خواه نه،کسی که از گرماگرم بازی درمیانه ی میدان به کنار گود کشیده میشود و بازی را از بیرون تماشا می کند،دیگر نمی تواند بازی را جدی بگیرد.


کشف "جدی نبودن" بازی یعنی تماس با چهره ی "عبث" بازی.


اما این کشف رویه ی دیگری هم دارد که به همان اندازه مهم است: اگر بازی را زیاده جدی نگیریم،بازی کردن به مراتب دل انگیز تر می شود!


آرش نراقی

برچسب‌ها: قرآن , دنیا , بازی ,

با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود