مولوی و عرفان | مولوی , مولانا ,حقیقت ایمان, تفسیر , شعر

حقیقت ایمان
تفسیر روان ابیات مثنوی، غزلیات شمس، فیه ما فیه، سخنرانی اساتید عرفان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مولوی و عرفان و آدرس molavipoet.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان پس از تایید در سایت ما قرار می‌گیرد.






Alternative content


کانال تلگرام صفحه اینستاگرام
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 25 خرداد 1395
نظرات


حقیقت ایمان امید است!
حقیقت ایمان یقین نیست،
امید حقیقت ایمان است...

مؤمنین دعا می کنند و در اغلب موارد هم دعایشان مستجاب نمی شود.
اما چرا دست از دعا برنمی دارند؟

اگر یک ساینتیست باشید و تئوری شما صد بار جواب غلط بدهد، دست از تئوری خود برمی دارید؟

این مفهوم ابطال پذیری است، تئوری شما ابطال می شود حتی وقتی به قول بعضی اگر یک دفعه هم ابطال شود.

هزاران هزار دعای مستجاب نشده در عالم بوده و هست ، اما مؤمنان دست از دعا برنداشته اند و برنمی دارند.
این معنایش چیست؟

معنایش این است که:
حقیقت ایمان
امید
است
این خیلی مطلب مهمی است.

حقیقت ایمان یقین نیست
شما یقین ندارید که این دعا مستجاب می شود، بلکه به احتمال قوی می دانید که مستجاب نمی شود.
اما امید دارید.
این همان حرفی است که پاره ای از معرفت اندیشان جدید می گویند.

خود بنده هم جایی در نوشته هایم آورده ام.
و حقیقت این است که ایمان را که متکلمان به یقین معنا کرده اند، خطا کرده اند، امید حقیقت ایمان است.

اگر کسی از خدا امید ببرد، می توان گفت که پا در ورطه کفر نهاده است.
شما ممکن است حتی دچار شک هم بشوید، اشکالی ندارد، یعنی یقین صد در صدتان موقتا زایل شود، عیبی ندارد، شما همچنان مؤمنید.
شما همچنان در دایره ایمان قرار دارید.

در مقابل ایمان چه می نشیند؟
یأس نه کفر!
اینکه در قرآن هست از رحمت الهی ناامید نشوید دستور فوق العاده ای است.
ما از دعا کردن ناامید نمی شویم.

گفت حافظ وظیفه تو دعاکردن است و بس
در بند آن مباش که نشنید یا شنید

خلاصه می کنم در مقابل خدایی که غیرانسانوار است و صد در صد هم این طور است، و ما باید او را بپرستیم،

اولا بزرگان یک رابطه ای بین ما و خداوند تعریف کرده اند که توجیه عقلانی آن بر ما پوشیده است اما نتیجه می دهد؛ و این رهروان بزرگ این راه را به ما نشان داده اند و این امید را در ما برانگیخته اند.

دوم اینکه دعا وقتی که به صورت یک طلب شدید و عطش شدید برسد، به صورت یک انرژی بزرگ روانی انفجار ایجاد می کند و واقعا موجب تحقق بعضی خواسته ها می شود.
به شرط اینکه با پاره ای از چیزها هم هماهنگ شود.

سوم اینکه ما دعا می کنیم، دعاهایمان مستجاب نمی شود، ولی دست از دعا برنمی داریم، نشان از این دارد که ما هنوز ایمان داریم
و ایمان در واقع به معنای امید است
و از دست دادن این امید
از دست دادن همه چیز است.

سروش

برچسب‌ها: حقیقت , ایمان , سروش , امید ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 14 خرداد 1395
نظرات

به نام حق


حکایت وارستگی و شادمانی

شاید رنجِ تلخِ بسیاری از انسانها، در بستن چشم به روی این دو حقیقت بزرگ باشد که اولاً آنچه باید آزاد زندگی کنند را می‌کوشند به بند بکشند و ثانیاً آنچه باید تغییر کند و از دست برود را مایلند با اجبار نگهدارند و مانعِ از دست رفتن آن بشوند. پرنده برای پرواز آفریده شده، نه اسارت در قفس؛ دیدن رقصِ ماهی در آب زیباست، نه صید آن؛ تماشای بالندگی و پرواز اندیشه انسان‌ها و عشق به حریت و آزادی آدمی دل‌انگیز است، نه سلطه بر آنها.

باور به دو قانون بزرگِ آفرینش و زندگی، نخست از کف رفتنی بودنِ همه چیز از جوانی تا منصب و قدرت و آوازه و شهرت، و خام‌اندیشی و دردآور بودنِ تلاش برای نگه داشتنِ جبریِ آن‌ها، و نیز نشان پختگی بودنِ پذیرشِ دگرگونی و تماشای تغییر و سیلانِ رویدادها، ما را به معنایی و نسبتی شریف رهنمایی میکند:

وارستگی یعنی آزاد دیدن و آزاد خواستن هر آنچه که باید آزاد باشد، یعنی قطعِ تعلق از هر آنچه باید روزگاری بروَد و تغییر کند.

پرنده را رها ساختن، انسان را آزاد خواستن، و سبک‌بال و بی تعلّق به منصب و قدرت زیستن، نشان وارستگی و بزرگی نفس آدمیست. همین بزرگی و ارزشمندیست که بجای رنج، جان آدمی را سرشار از عشق و شادمانی می‌کند و حسین بی علی، روح بزرگِ وارستگی و معلم ارشدِ سرفرازی و آزادگی بود.

و در این میان، جبّار همواره در رنج است، زیرا پرنده را آزاد نمی‌خواهد و به جبر و با جنگ شب و روز در تلاش است تا رفتنی را نگه دارد و بر خلاف آنچه آفرینش حکم می‌کند، به آنچه رفتنیست سخت دل می بندد.

پرنده پرواز خواهد کرد، گرچه چند روزی در قفس باشد. آنچه باید از دست برود از دست خواهدرفت، گرچه برای حفظ و نگهداری آن خون‌ها ریخته شود. و جبار در رنج خواهد ماند، گرچه چند روزی سر بر آسمان بساید.

و تو وارسته باش؛ آزاد زندگی کن و آزادی را برای موجوداتِ آزاد طلب کن و بی تکلّف و بی تعلّق بازی زندگی را تماشا کن و از شراب آرامش و وارستگی سر بکش، تا لذت زندگی را شاهد باشی.

ناصر مهدوی
مهرماه ۱۳۹۴؛ محرم ۱۴۳۷

نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 14 خرداد 1395
نظرات

دكتر نير طهورى :

بسیاری از مواقع بخشی از مصاحبه ای با دکتر سروش در صفحات و گروه های مختلف درج می شود مبنی بر اینکه :
" اولین توصیه من به جوانان اینست که دست ارادت به هیچ کس ندهند"!
معمولا توجه نمی شود که هر سخن زمینه خاص خود را دارد و همه جا مصداق ندارد.
مطلب زیر پاسخی است به این دوستان:
به نقل از دکتر سروش به هر مسئله بايد به نحو دیگری هم توجه کنند

" یکی از مهمترین رسالت های اولیاء خداوند، دستگیری معنوی و ظاهری از سالکان طریق هدایت، و پشتیبانی روحی و باطنی از آنهاست.

مولوی از کسانی است که به بیانی بسیار روشن و بدون استفاده از اصطلاحات خاص عرفانی، قصه ولایت را مطرح کرده است.

در سراسر مثنوی بحث از
پیر،
شیخ،
ولّی،
مرید،
سالک،
و ... پراکنده است و اوصاف مشایخ و وظائف مریدان نسبت به آنان بیان مشروح شده است.

نکته عمده این است که:
در طریق سلوک،
شخص نمی تواند خودسرانه عمل کند
و باید دست ارادت به شیخی از مشایخ بدهد و زیر لوای هدایت او برود.

هر که او بی سر بجنبد دم بود
جنبشش چون جنبش کژدم بود

کژرو و شبکور و زشت و زهرناک
پیشه او خستن اجسام پاک

سر بکوب آن را که سرّش این بود
خلق و خوی مستمرش این بود

سایه رهبر به است از ذکر حق
یک عنایت به که صد لوت و طبق

بدون سایه رهبری،
محال است کسی به آفتاب حق و حقیقت برسد.

سایه رهبر به است از ذکر حق.

حتی اگر کسانی نادراً و استثنائاً خودسرانه و بدون پیروی از پیری و قطبی راه پیدا کردند و به غایت سعادت و هدایت رسیدند، باید بدانند که دورادور و ناآگاهانه توسط پیری رهبری می شده اند:

هر که تنها نادراً این ره برید
هم به عون همت پیران رسید

دست پبر از غائبان کوتاه نیست
دست او جز قبضه الله نیست...

وقتى ما مى گوييم كه دين بايد اخلاقى باشد معنايش اينست كه:
بايد به مدح و ذم عقلا توجه كند.
اينچنين نيست كه پايش را بيرون بكشد و بگويد:
مردم هرچه گفتند،
عقلا هرچه گفتند،
ما كارى نداريم، مهم اينست كه ما چه مى گوييم !! اصلا و ابدا.

چون گوهرعقل را همان خداوند به آدمى داده لذا احكام عقل كاملا محترم است.

وقتى كه اغلب و اكثر عقلا بر رايى اتفاق كردند آن راى عقلايى و اخلاقى ست
و بايد مورد پذيرش دينداران نيز قرار بگيرد.

عقلا تنها دينداران نيستند
پس مدح و ذم عقلايى بيرون دين نيز قرار دارد.

لذا اخلاق در بيرون دين نيز وجود دارد.

درميان متكلمان اسلامى هميشه اين بحث مطرح بود كه اطاعت خداوند به چه دليل لازم است؟

فرض كنيم ثابت كرديم خدايى هست
وفرض كنيم ثابت كرديم كه اين خداوند امرو نهى هايى هم دارد
وباز فرض كنيم كه اين امرو نهى ها بطور دقيق به گوش ما رسيده است
يعنى پيام خدا را با دقت و صحت دريافت كرديم
ولى هنوز جاى اين سوال هست چرا بايد امر خدا را اطاعت كنيم ونهى او را رعايت؟

اينجا چه مبنايى وجود دارد؟

مبنا اخلاقى است.

اخلاقا ما مكلف و موظفيم از كسى كه خير و سعادت ما را مى طلبد ( كه در تعريف خداست ) پيروى كنيم.همين.
هيچ دليل ديگرى وجود ندارد.

ما نمى توانيم بگوييم كه بايد به امر خدا
گردن بگذاريم چون خدا امر كرده است.

ما بايد به فرمان خدا گردن بگذاريم چون عقل حكم مى كند كه اينچنين كنيم.

چون عقلا ما را مذمت مى كنند اگر به سخن يك ناصح خيرخواه گوش ندهيم
و سلامت خود را لگدمال كنيم.

ريشه ديندارى حكمى اخلاقى است.

اخلاق حكم مى كند كه ما از خدا پيروى كنيم.

بعد از اين گردونه و قطار ديندارى راه مى افتد،
فرمانهاى الهى نيز به درون مى آيند،
آنها هم الزامات و ايجابات خود را دارند
و به ما نشان مى دهند كه از كدام راه برويم واز كدام راه نه.

پس از جميع جهات:
اخلاق
مقدم بر
ديندارى است

و ما به حكم اخلاق دين ورزى مى كنيم
و به سوى خدا مى رويم
و امر او را اطاعت مى كنيم
چون هم امر او اخلاقى است
و هم اطاعت نكردن از او غير اخلاقى است.
اين نكته يادتان باشد

پس نگوييد اگر دين نبود
و خدا نبود
اخلاق كجا مى رفت؟

اخلاق سرجايش است.

اخلاق از دين نيامده
و متكى بر دين هم نيست. به هيچ وجه.

من بسيار ديده ام مخصوصا در روزگار ما كه اته ايست ها كه كارشان رونق گرفته است و پرچمشان بالا رفته و اينجا و آنجا على الخصوص در امريكا مجالسى دارند و مناظراتى بر پا مى كنند و با ديگران و استادان دانشگاه و كشيشان و روحانيون مناظره ميكنند

همواره ديده ام كه يكى از پايه هاى مناظره اينست كه از اين اته ايست ها مى پرسند :

شما كه خدا نداريد پس اخلاق را چگونه توجيه مى كنيد؟

وبعد هم ديده ام كه سخنان بسيار بى ربط و بى مناسبتى ردو بدل مى شود.

البته اگر كسى معتقد باشد كه اخلاق از دل تئورى تكاملى بيرون مى آيد كميتش لنگ است،
آن حرف ديگرى است.

اما اينكه كسى به خدا معتقد نباشد اين به خودى خود بى اخلاقى نمى آورد.

آزادگى مى تواند در جاى خودش باشد
چون مبناى اخلاق :
عقلانيت است
و عقل هم در همه آدميان وجود دارد اعم از با خدا و بى خدا.

برگرفته از رابطه دين و اخلاق

برچسب‌ها: دین , اخلاق ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 7 خرداد 1395
نظرات

 

این همدم اندرون که دم می دهدت
امید رسیدن حرم می دهدت
تو تا دم آخرین دم او می خور
کان عشوه نباشد ز کرم می دهدت.

رباعی 218 مولانا 

مولانا از چه چیزی در درون آدم سخن به میان می آورد؟ چه چیزی به ما می گوید و چرا باید تا آخرین دم, هدایت او را بپذیریم؟

در آموزه های بودیسم, حوزه ای به نام حوزه آکاشیک تعریف شده است که به اعتقاد آنها, تمامی اطلاعات و آگاهی هستی از ازل تا ابد در آن ذخیره شده است.

در قرآن کریم نیز از مفهومی به نام لوح محفوظ صحبت شده که دقیقا چنین خاصیتی را دارد.

ساحت وجود انسان, از سه بعد روح, جان و جسم ساخته شده است. همان طور که قبلا گفتیم, جسم مادی ما اسیر حواس ضعیف و محدودیت هایی است که اجازه نمی دهد به این حوزه آگاهی که در سطح فرکانسی بالا است دسترسی پیدا کنیم. اما جان ما که کم تر اسیر محدودیت های جسم است, می تواند نقبی زده و با این فضا ارتباط برقرار کند.
اینکه از چه طریقی می توان این نقب را ایجاد کرد, در این مجال نمی گنجد اما منظور مولانا را اکنون بهتر می توانیم از این همدم اندرون بیابیم.

این همدم همان جان ما است که با لوح محفوظ در ارتباط است و در صورتی که بتوانیم به ندای او گوش فرا دهیم, به فراخور نیاز و صلاحدید ما, آگاهی هایی را از این لوح دریافت کرده و راهنمایی هایی را به ما اعلام می کند که می توان آن را ندای قلبی نیز نامید.

 

ف- مرادبک

برچسب‌ها: رباعی , مولوی , معنی , تفسیر ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : پنج شنبه 3 خرداد 1395
نظرات


ادبیات عرفانی

ادبیات عرفانی یا ادبیات صوفیانه، قسمتی از میراث منثور و منظوم ادبی است که شاعران عارف یا عارفان شاعر، تحت تأثیر مشرب تصوف به وجود آورده‌اند و در برگیرنده‌ی قسمت عظیمی از ادبیات پارسی است.
برای شناخت این نوع ادبیات لاجرم باید پدید آورندگان آن یعنی صوفیه و عرفا را شناخت. تصوف یک مشرب خاص فکری است که تقریباً از قرن دوم هجری قمری به طور رسمی مطرح شد، و سابقه تعالیم آنان را می‌توان به زمان پیامبر و «اهل صفه»، کسانی که در اثر تعلیمات پیامبر(ص) و از سویی دنیازدگی جانشینان پیامبر به خصوص از دوره عثمان به بعد، به زهد و دنیاگریزی روی آوردند و کم‌کم اقلیت خاص فکری را شکل دادند. اولین چیزی که در بین آنان مطرح ‌شد مذمت دنیا و خواهش‌های نفسانی بود و سپس عشق به خدا و طلب او که مرکز خواسته‌ها و هدف نهایی اعمالشان قرار داشت. از همین جاست که تعلیمات و سخنان آنها دو دسته می‌شود: دسته‌ای به وعظ و اندرز (ادب تعلیمی) و دسته ای به جذبه و عشق (ادب عاشقانه) می‌پردازند. بعدها میراث عظیمی تحت عنوان ادبیات عرفانی از آنان به جای ‌ماند که از این مشرب فکری تغذیه می نمود.
«تصوف که از مشرب ذوق و الهام سرچشمه می‌گیرد، البته با شعر و شاعری که نیز از همین لطیفه‌ی نهانی برمی‌خیزد مناسبت تمام دارد، اما با این همه، صوفیه که در آغاز اهل زهد و پرهیز بوده‌اند، به همان نسبت در اوایل، چندان رغبتی به شعر و شاعری نشان نمی‌دادند. درست است که اشعاری به بعضی از قدماء صوفیه مثل ذاالنون مصری و یحیی بن معاذ رازی و دیگران نسبت داده‌اند اما اینگونه اشعار از زبان و روایت صوفیان (که چندان قابل استناد نیست) به ما رسیده و از طرفی چندان در بردارنده‌ی حکمت و فکر صوفیه نیست. صوفیه معتدل هم حتی در آغاز، اظهار علاقه به شعر نمی‌کردند و حتی از خواندن قرآن به الحان و شنیدن اشعار کراهیت داشتند». (زرین کوب، 1373؛ ص 140)
اولین آغازگر شعر را بین متصوفه ابوسعید اباالخیر (357 – 440هـق) گفته‌اند. ابوسعید برخلاف مخالفت‌های فقها و متشرعان و حتی متصوفه، بر سر منبر وعظ، اشعار بسیاری می‌خواند و از آن تأویل و تفسیر عرفانی می‌کرد.
می‌توان گفت شعر صوفیانه فارسی مقارن با اوایل قرن پنجم با ابوسعید اباالخیر در خراسان رواج تمام ‌یافت. «بعد از عهد سلطان محمود غزنوی و پسرش (سلطان مسعود) به جهت اسباب گوناگون، تصوف در خراسان و عراق رواج تمام یافت و با اینکه فقها خواندن شعر به ویژه غزل را بر سر منبر ممنوع کرده بودند؛ با وجود این، روایت ابیات عاشقانه و نقل قصص و حکایات در بین صوفیان رایج بود. رباعیات عین القضاة همدانی و ابوسعید منهیه و اوحدی کرمانی و همچنین غزلیات سنایی و عطار به نمونه رواج شعر را در خانقاهها به دست می‌دهد». (همان، با تلخیص و تصرف، 142)
بعد از ابوسعید، سنایی در قرن ششم، با وارد کردن حال و هوا و درون مایه‌ها عرفانی به ساختار مستحکم قصیده، دیپاچه‌ای نو بر ادبیات عرفانی گشود. سنایی علاوه بر غزلیاتش که سرشار از جذبه و شور و حال قلندری و ملامتی است، در ساختار قصیده، تم عرفان را وارد کرد و بعد از او، عطار نیشابوری در قالب غزل و مثنوی، مفاهیم عالی عرفانی را مطرح کرد. البته ذکر یک نکته‌ی مهم اساسی است که ادبیات عرفانی همانطور که در ابتدای این نوشته به صورت اجمال آمد به دو نوع ادب تعلیمی و ادب عاشقانه تقسیم می‌شود. شاعران صوفی، سکر و وجد و حالات حاصل از غلبات روحانی را عموماً در قالب غزل می‌سرایند، و همچنین وعظ و تذکیر و زهد و تحقیق را عموماً در قالب مثنوی به عنوان مهارت‌ها و گوشزدهایی برای سالکان می‌سرایند؛ بر این اساس، سنایی و عطار مثل دیگر شاعران عارف، هم غزلیات پر از جذبه و شور دارند و هم مثنویات تعلیمی مثل حذیقه التحقیقه سنایی و منطق الطیر عطار.
سرآمد شاعران عارف، مولانا جلال الدین محمد رومی است که هم در عرصه ادب عاشقانه عرفانی بی‌مانند است و هم در عرصه ادب تعلیمی عرفانی. مثنوی معنوی مولوی اثر گران سنگی است که از بهترین و غنی‌ترین میراث صوفیه به شمار می‌آید.
«بعد از مولوی اولین کسی که جرأت کرد در شعر تعلیمی صوفیانه، شیوه‌ی مثنوی را سرمشق خود کند، پسرش سلطان ولد (معروف به بهاء ولد) است در «ولد نامه» خود. و بعد از او شیخ محمود شبستری است در «گلشن‌راز». (زرین کوب، 1357، 273)
به طور کلی بعد از مولوی ادبیات عرفانی شکوفایی خاصی نداشته است و آثاری که بعدها به وجود آمد بر پایه‌ی تقلید از مولوی، عطار و سنایی بوده است. البته ادبیات عرفانی شامل آثار منثور نیز می‌شود که شطحیات بایزد بسطامی، کشف المحجوب جلابی هجویری، مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری و... از آثار برجسته‌ی آن هستند اما بیشترین جلوه‌ی عرفان در عرصه‌ی شعر بوده است.
در مجموع صوفیه و عرفا تأثیر بسیار مهمی در شکل‌‌گیری و دگرگونی ادبیات پارسی داشته‌اند. «آنان قصیده را از لجنزار دروغ و تملق به اوج و رفعت وعظ و تحقیق کشانده اند

و غزل را از عشق شهوانی به محبت روحانی رسانیده‌اند. مثنوی را وسیله‌ای برای تعلیم و تربیت و عرفان و اخلاق کرده‌اند. رباعی را قالب بیان احوال و آلام زودگذر نفسانی نموده‌اند. نثر را عمق و سادگی بخشیده‌اند؛ و حکایت و قصه را قالب معانی و حکم کرده‌اند...». (زرین‌کوب، 1373، 129)


منابع:
1- زرین‌کوب، عبدالحسین؛ ارزش میراث و صوفیه، تهران، امیرکبیر، 1373، چاپ هفتم، ص 140- 144.
2- زرین‌کوب، عبدالحسین؛ در جستجوی تصوف، تهران، امیرکبیر، 1357، چاپ اول، ص 273.
3- شفیعی کدکنی، مقدمه‌ی تازیانه‌های سلوک، تهران، آگه، 1376، چاپ دوم.

 

با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود