مولوی و عرفان | مولوی , مولانا ,حکایت مردم ضروان, تفسیر , شعر

حکایت مردم ضروان
تفسیر روان ابیات مثنوی، غزلیات شمس، فیه ما فیه، سخنرانی اساتید عرفان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مولوی و عرفان و آدرس molavipoet.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان پس از تایید در سایت ما قرار می‌گیرد.






Alternative content


کانال تلگرام صفحه اینستاگرام
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 17 تير 1395
نظرات


بنام خدا

آیا داستان مردم ضروان را خوانده ای ؟
اگر خوانده ای چرا دست از نیرنگ وفریبکاری دست بر نمیداری ؟

ضروان نام منطقه ای در یمن ، در اینجا باغ سرسبزی بود که صاحب آن نیاز خوراک خانواده را برای سال بر میداشت وبقیه رو بین اهالی مستمند ده تقسیم میکرد تا این مرد فوت میکند وپسرانش حاضر به تقسیم محصول باغ نبودند وباهم به آرامی صحبت کرده (خدا نشنود) قرار میگذارند شبانه محصول باغ را بر دارند وبرای فروش ببرند، وقتی به باغ میرسند مبینند تمام درختان سوخته وخاکستر شدند .

ضزوان :اهل بوستان

قصه اصحاب ضروان خوانده ای پس چرا در حیله جویی مانده یی؟
حیله میکردند کژدم نیش چند که برند از روزی درویش چند 
خفیه میگفتند سرها آن بدان تا نباید که خدا دریابد آن 
با گل انداینده ، اسکالید گل   دست ، کاری میکند پنهان زدل؟

ای انسانی که از گل بدست خداوند آفریده شدی چطور تصمیم میگیری که بدون مطلع شدن او به کاری دست بزنی؟ خداوند با سوزاندن درختان به آنها فهماند از میل وخواهش درون بندگان آگاه است ، پس ای انسان باطنت را پاک وزلال کن ودست از نیرنگ بر دار.

گوش را اکنون زغفلت پاک کن استماع هجر آن غمناک کن 

مولانا از این حکایت استفاده وبه صاحبان قدرت توصیه میکند غبار غفلت ونا آگاهی رو از دلهایشان پاک کنند وصدای در خواست مظلومین را بشنوند وبه گروهی که دچار شک وتردید بین این دو طبقه قرار دارند میگویداز این شک وتردید که در دل هایتان ایجاد شده دوری کنید وهمگی گوش جانتان را باز کرده وصدای درخواست مظلومین را بشنوید .

بشنوی غم های رنجوران دل   فاقه جان شریف از آب وگل 
غمگساری کن تو با ما ای روی گر به سوی رب اعلی میروی 
ایت تردد ، حبس وزندانی بود  که بنگذارد که جان ، سویی رود
این بدین سو ، آن بدان سو می کشد هریکی گویا :منم راه رشد 

(فاقه ، نیازمندی )

شک وتردید که روح تو را هر لحظه به سوی خودش کشیده،از راه خدا دورمیکند.رها کن وراه درست که کمک به مظلومان است را انتخاب کنید.

این تردد عقبه راه حق است             ای خنک آن را که پایش مطلق است 
بی تردد میرود در راه راست ره نمی دانی ، بجو گامش کجاست 
گام آهو را بگیر و ، رو معاف  تا رسی از گام آهو تا به ناف

شک وتردید مثل گردنه ای در راه وصال بخداست وخوشا بحال کسی که روح وروانش را از این شک ودودلی پاک کرده ودیگر تردیدی ندارد، پس فورا راه درست را تشخیص میدهد.

اگر راه درست را گم کردی وتشخیص مشگل است مثل کسی که به دنبال آهو میگردد ،بوی نافه رو دنبال میکند. توهم راه انسانهای واصل واولیا را دنبال کنید تا از این سردر گمی نجات پیدا کرده وبتوانیدبه مظلومان کمک کنید.

زین روش براوج انور می روی                             ای برادر گر بر آذر می روی
این راهی درست در سلوک وطی طریق بوده وبه قرب خداوند نزدیک است. شرط آن این است که خود را از ورطه ای که در آن گیر کرده اید باتلاش نجات بدهید.

نی زدریا ترس و ، نی از موج وکف                      چون شنیدی تو خطاب لا تخف
وقتی نجات یافتی وشنیدی که تواز همه برتری دیگر از هیچ چیز نه دریا ، نه موج ونه طوفان نترس یعنی از هیچ قدرتی در دنیا نترس چون در دستان خدا قرار دارید.

لا تخف دان چونکه خوفت داد حق                       نان فرستد چون فرستادت طبق
وقتی خدا در دل کسی خوف قرار بدهد، (ترس دور شدن از وصال خداوند) آن شخص در امان اوست. مثل اینکه برای کسی طبق غذا ببریم طبیعی است که همراه او نان هم باشد .این ترس عین مهربانیست.


خوف ، آن کس راست کو راخوف نیست               غصه آن کس راست کزن جا طوف نیست
خوف در آخرت برای کسی است که در این دنیا ترس از خدا ندارد .ظلم کرده و در دنیا بجای دستگیری وداد رساندن به مظلومان آنها را مورد ظلم قرار داده است.

دفتر سوم مثنوی مولوی

برچسب‌ها: مردم , ضروان , شنیده ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 8 تير 1395
نظرات


بنام خدا

غزل 462 دیوان شمس تبریزی

این غزل دارای ابهاماتی برای خواننده است ، ابتدا به نظر میرسد مولانا درباره خودش صحبت میکند وبعد متوجه میشویم اینگونه صحبت کردن از مولانا در وصف خودش قابل قبول نیست ،شک میکنیم درباره خداوند یا شمس است یعنی در مقام معشوق گفته شده و اگر درخصوص خداوندست یک نوع انالحق گفتن است .
.
یوسف کنعانی ام روی چو ماهم گواست //هیچ کس ازآفتاب خط وگواهان نخواست
سرو بلندم تو را راست نشانی دهم // راست تر از سرو قد نیست نشانی راست

این عاشق از ماهیت عشق خودش صحبت میکنه ومیگه زیبایی که در چهره منه زیبایی درونی وعشق خدایی است، مثل زیبایی یوسف وقامت سرو تجلی خداوند در من است و درست مثل خورشید که وقتی میتابه از نور وگرما حسش میکنیم وآنچه حس میکنیم دلیل بروجود خورشید است . آیا برای خورشید که گرم ودرخشان بدنبال مدرک هستیم ؟

هست گواه قمر چستی خوبی وفر //شعشه اختران خط و گواه سماست
ای گل وگلزارها کیست گواه شما ؟//بوی که در مغزهاست ، رنگ که در چشم هاست

دلیل اینکه ماه نورانی وباشکوه است وستارگان نورانی هستند همینه که به آنها نگاه میکنیم ونور رادرک میکنیم. مثل وقتی در باغ یا گلستان باشیم بوی گل که در مغز درک میکنیم ورنگ آن که میبینیم برای حضور گل کافیه دیگر نیازی به شاهد ندارد ما گل رو میبینیم وبوی گل رو هم حس میکنیم پس گل وجود دارد.

عقل اگر قاضیست کو خط ومنشور او ؟//دیدن پایان کار صبر و وقار ووفاست
اگر قبول داریم با عقل میتونیم قضاوت کنیم ؟ بخاطر وقار وصبوری ووفاداری است که در سایه عقل از ما تا نتیجه کار
دیده میشود وبا این مشخصات عقل به مقام قضاوت نایل شده است .

عشق اگر محرم است چیست نشان حرم ؟//آنک بجز روی دوست در نظر او فناست
اگر عشق الهی را نشان محرم بودن به عالم معنا میداند علتش چیه ؟ جز اینکه هرچه به غیر از دیدار دوست یا معشوق پیش او هیچ است دیده نمیشود . ارزش ندارد ؟

عالم دون روسپی است ، چیست نشانی آن ؟//آنک حریفیش پیش وآن دگرش در قفاست
دنیا مثل انسانی هرزه است چون هرلحظه به یک نفر روی خوش نشون میده واین خشنودی ومهرش از روی وفاداری نیست بلکه از هرزه بودن دنیاست یعنی دنیا بیوفاست ونمیشه بهش دل بست وهرلحظه بکام عده ای میگرده .

چیست نشانی آنک هست جهانی دگر ؟// نو شدن حالها ، رفتن این کهنه هاست
روز نو و شام نو ، باغ نو و دام نو //هر نفسی اندیشه نو ، نو خوشی ونو غناست

چه چیزی به ما ثابت میکنه غیر از این دنیا ، دنیایی دیگری وجود دارد؟ این دگرگونی وچرخش وحرکت به سمت نوشدن در تمام هستی در حال ما ، در روز ، در شب ، در سال ، در فصل ، درفکر و...وجود دارد.در دنیا هیچ چیز ثابت نیست همه درحال حرکت به سمت تغیر به شکل دیگر یا نو شدن هستند واین لحظه نسبت به لحظه بعد کهنه میشود .

نو زکجا میرسد ؟ کهنه کجا میرود ؟// گرنه ورای نظر عالم بی منتهاست
عالم چون آب جوست ، بسته نماید ولیک //می رود و می رسد نو ، نو این از کجاست ؟
این نو از کجا میاد وآن کهنه به کجا میرود ؟ مگر نه اینکه ماورای این دنیا دنیایی دیگر وجود دارد ، عالم مثل جوی آب میمونه که آب در آن حرکت میکند وما که نگاه میکنیم آب رو در جوی میبینیم ولی نباید غافل شیم آبی که این لحظه جلوی چشم ماست همان آب لحظه قبل نیست در هر لحظه آب در نظر شما نو میشه وآب لحظه قبل از جلوی چشمانتان رد میشه خوب این نو از کجا میاد؟ این نو کهنه کسی است که لحظه ای قبلتر از شما داره به آب نگاه میکنه ونو برای کسی که بعد از شما نگاه میکنه وهمینطور درتمام هستی این حرکت نو شدن وجود داره تا ما به سرچشمه برسیم .

خامش ودیگر مگو ، آنک سخن بایدش //اصل سخن گو بجو ، اصل سخن شاه ماست
شاه شهی بخش جان ، مفخر تبریزیان// آنک در اسرار عشق همنفس مصطفانست
ابیات را تا اینجا بخداوند نسبت داده که هر چه بخواهد همان میشود واگر دقت کنیم هرکار او دلیل وجودخداوند است ، چون وجود هر کاری تجلی خداوند بر روی زمین است .
اما اینجا گفته شده خاموش باش واز اسرار الهی نگو واین اسرار فقط باید به طالب آن گفته شود گوینده این ابیات میتونه شمس باشد که در غزل گفته شده اصل سخن شمس است که کلامش در ادامه کلام رسول خداست واشاره به یکی شدن عاشق ومعشوق در اینجا دارد من عاشق ومن معشوق ، من روحانی شمس وخداوند که یکی شده است ومن مولوی که با من شمس یکی شده همان منی که در خواب به عنوان روح القدس ما را فرامیخواند وما الهام او را میشنویم زمانی که نفس ناطقه به نفس مطمینه یا گوینده حقیقی یا بعد روحانی انسان تبدیل شده است ودر آن زمان پرتوی از خورشید حق می باشد واو دستور صادر میکند که در برابر گرفتاران نفس اماره ونفس ناطقه خاموش باش .وبه طالبین سخن حال میگوید به سخن حق یا شمس بپیوندید که پیام او پیام محمدص است وبه مرتبه نفس مطمئنه ارتقا پیدا کنید وسکوت اختیار کنیدکه غذای  این نفس سکوت است


ف-مرادبک

برچسب‌ها: غزل , تفسیر ,
نویسنده : ف. مرادبیک
تاریخ : جمعه 1 تير 1395
نظرات

عبدالكريم سروش


آدمى كافيست كه عاشق شود.

اين عشق حتى اگر مجازى باشد،
سرانجام ممكن است او را به عشق حقيقى رهنمون شود.

عارفان گفته اند:
المجاز قنطره الحقيقه
مجاز پلى به سوى حقيقت است

و بر همين مبنا گفته اند:

عاشقى گر زين سرو گر زان سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبر است

ايشان سر اين امر را در آن مى دانستند كه:
مهمترين خاصيت دوست داشتن
و دل به كسى سپردن آن است كه:
تفرق را تجمع كرده، هم آدمى را واحد مى كند.
آدمى در پرتو اين عشق پس از آن كه تعلقات وگرايشات بسيار در درون او غوغا مى كردند و او را كلافه مى نمودند،
به سوى يك قبله رو مى كند
وبه يك محبوب دل مى سپارد
- ولو محبوب زمينى و مجازى-

گوهر عشق مجازى
به عاشق وحدت شخصيت و تماميت روح و جمعيت خاطر مى بخشد
و نفس را آماده مى كند كه اگر از او دستگيرى شودگام دشوار بعدى را نيز بردارد
و اين معشوق مجازى را به معشوق حقيقى بدل كند.

البته مجاز فقط پلى به سوى حقيقت است،

كسانى از روى اين پل عبور مى كنند
و كسانى عبور نمى كنند.
معناى آن سخن اين نيست كه هر كس بر روى اين پل قرار گرفت لزوما از آن گذر خواهد كرد، و به ان سوى پل خواهد رسيد.

البته اهل تميز خانه نگيرند بر پلى.

ولى در بسيارى از موارد شرط انكه آدمى به حقيقت برسد اين است كه از مجازى عبور كند.

اين مجاز اگر هنرى دارد همين است كه:
آدمى را ازطلبكاران مختلف رهايى مى بخشد.

سعدى نيز همين معنا رادر غزل زيبايى بيان كرده است:

ما در خلوت به روى غير ببستيم
از همه باز آمديم و باتو نشستيم

هرچه نه پيوند يار بود بريديم
وانچه نه پيمان دوست بود شكستيم

مالك خود را هميشه غصه گدازد
ملك پرى پيكرى شديم و برستيم

اى بت صاحبدلان مشاهده بنماى
تا تو ببينيم و خويشتن مپرستيم

معناى تجمع ودفع تفرق همين است كه سعدى مى گويد:

ملك پرى پيكرى شديم و برستيم

يعنى دل را به يك كس داديم ،
و از دلبستگيهاى ديگر رها شديم.

اين آغـــاز آبـــادانى دل است.

حكمت و معيشت

برچسب‌ها: حکمت , معیشت , سروش ,

با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود